.

ﻣﺮﮒ ﻣﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ :
ﻭ ﻣﺮﮒ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻔﺲ ﻧﮑﺸﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﮔﺎﻥ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ،
ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ !
ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ
ﻭ ﺧﯿﺲ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ..



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:مرگ,مردگان,سیگار,عاشقانه,تنهایی,
بیست تمپ

 
بيچاره ایم ، جای سیه خاک میشویم
بيچاره ایم ، همچون شبه خواب میشویم
بيچاره ایم، شاید تمام تر از همیشه ایم
بيچاره ایم که اینگونه خاک میشویم
داغ تا کی و حسرت کجا .....
پس تمام کی؟
آخر مگر گناه چه بود که اینگونه .......
حسرتها به دل ماندو یکی واقعی نشد
احساس من چگونه بود که به باد رفت



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 20 فروردين 1391برچسب:بیچاره ها,عشق,عاشقانه,غمگین,گناه,احساس من,
بیست تمپ
جایی‌ درون این 
تنپوش آس و پاس 
مردی عروسکی,در گل نشسته است 
مردی خزانزده 
بی‌ برگ و منزوی 
چون زورقی یخی,در هم شکسته است 
سرگشته میرود 
بی‌ سرزمین و مست 
دنیا درون او,آواره گشته است 
گویی به صورتش 
لبخند مرده و 
اشکی جهنمی,بازی رو برده است 
اینجا،
همین کنار 
جایی‌ درون من 
مردی نشسته که 
از خویش و از خدا,دلگیر و خسته است 
آوازه خوان منگ 
جایی‌ درون خود 
جایی‌ درون من 
چون مرده سنگ سخت 
لبها رو بسته است..
 
مرد عروسکی

 


بر شاخه ی تنش 
دردی شکفته و 
در سینه اش غمی,پنهان نهفته است 
تابوت او من و 
بالین او منم 
تنها و بی‌ صدا 
جایی‌ درون ما,بر گور خفته است

 مرد عروسکی



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:اشک جهنمی,دلگیر وخسته,تابوت,عاشقانه,غمگین,گور,مرد عروسکی,سرگشته,عشقی,,
بیست تمپ

 

 

 زمین خمیازه ای بکش ...

 

 

                                                        و من را درون خود جای بده....

 

 

 

 

همین و بس.........



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:خمیازه ی زمین,عاشقانه,غمناک,
بیست تمپ

 

 

 


میدونی یه اتاقی باشه گرمه گرم ، روشن روشن.....تو باشی منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید...تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه ..
که نلرزم .. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه کردم با پاهات محکم منو گرفتی دوتا دستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم چشاتو میبندی؟ میگی آره... 
چشاتو میبندی ، بهت میگم واسم قصه میگی؟ تو گوشم؟
میگی آره... آروم آروم تو گوشم شروع میکنی به قصه گفتن یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمیشه..
میدونی میخوام رگ بزنم ، رگ خودمو..
مچ دست چپمو یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق.. بلدی که؟ 
ولی تو که نمیدونی میخوام رگ بزنم.. تو چشاتو بستی..تیغو از جیبم در میارم.. 
نمیبینی که.. سریع می برم....نمیبینی..
خون فواره میزنه روی سنگای سفید...نمیبینی که دستم داره میسوزه و لبمو گاز میگیرم که نگم آخ که چشاتو باز نکنی و منو نبینی...
تو داری قصه میگی شلوارک پامه ، دستمو میزارم رو زانوم خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم رو سنگ.. 
قشنگه مسیر حرکتش حیف که نمیتونی ببینی.. 
تو میبینی سرد شدم محکم تر بغلم میکنی که گرم شم میبینی نفسم نامنظمه تو دلت میگی آخی بازم نفسش گرفت ، میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم میبینی دیگه نفس نمیکشم...
چشاتو باز میکنی میبینی من مــُــردم...
میدونی؟ من میترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن..از تنهایی مردن..ازخون دیدن 
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم...دیگه سردم نبود ، مردن خوب بود آروم آروم..
گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم بگم خوشکل شدیا
بعدش تو همونجوری وسط گریه بخندی..
گریه نکن دیگه خب...همیشه دوست دارم...فراموشم نکن ♥



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:خودکشی,داستان های عاشقانه غمگین,عاشقانه,عشق واقعی,مردن,عاشق شدن,داستان عشق,
بیست تمپ
درباره سایت
تصویر وبلاگ

من سنگینی میکند بر جسم خسته ام ... میتونید عضو بلاگ "خودکشی" شوید...
آرشیو سایت
پیوندهای روزانه
امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 106107
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

20Temp | بیستــ تمپابزار فتوشاپتصاویر وکتوردانلود نرم افزار گرافیکآموزش فتوشاپکاغذ دیواریپوسته و قالبقالب بلاگفا قالب پرشین بلاگقالب میهن بلاگکد و اسکریپت
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید