بيچاره ایم ، جای سیه خاک میشویم
بيچاره ایم ، همچون شبه خواب میشویم
بيچاره ایم، شاید تمام تر از همیشه ایم
بيچاره ایم که اینگونه خاک میشویم
داغ تا کی و حسرت کجا .....
پس تمام کی؟
آخر مگر گناه چه بود که اینگونه .......
حسرتها به دل ماندو یکی واقعی نشد
احساس من چگونه بود که به باد رفت
نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 20 فروردين 1391برچسب:
بیچاره ها,
عشق,
عاشقانه,
غمگین,
گناه,
احساس من,
پیدا کردن راهی برای قتل عام من
کار دنیا این است
کار من
زنده بیرون آمدن
از میان رگبار بی امان تیک تاک عقربه ها
رساندن جسدم به گورستان
در لحظه ای که ساعت ها از نفس می افتند
تنها کار من
پوشیدن پرچم صلح است
وقتی شهر در آتش بس
می سوزد..
نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 19 فروردين 1391برچسب:
قتل عام,
راهی برای قتل عام من,
تنهایی,
جملات عاشقانه,
غمگین,
جسد,
پرچم صلح,
,
جایی درون این
تنپوش آس و پاس
مردی عروسکی,در گل نشسته است
مردی خزانزده
بی برگ و منزوی
چون زورقی یخی,در هم شکسته است
سرگشته میرود
بی سرزمین و مست
دنیا درون او,آواره گشته است
گویی به صورتش
لبخند مرده و
اشکی جهنمی,بازی رو برده است
اینجا،
همین کنار
جایی درون من
مردی نشسته که
از خویش و از خدا,دلگیر و خسته است
آوازه خوان منگ
جایی درون خود
جایی درون من
چون مرده سنگ سخت
لبها رو بسته است..
بر شاخه ی تنش
دردی شکفته و
در سینه اش غمی,پنهان نهفته است
تابوت او من و
بالین او منم
تنها و بی صدا
جایی درون ما,بر گور خفته است
نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : شنبه 20 فروردين 1390برچسب:
اشک جهنمی,
دلگیر وخسته,
تابوت,
عاشقانه,
غمگین,
گور,
مرد عروسکی,
سرگشته,
عشقی,
,