.

مرد طبق معمول تمام شبهای جمعه، از کنار درخت کاج خاک گرفته شروع کرد، دکل برق مثل همیشه روبرویش بود، اول چهار ردیف رفت جلو، بعد چهل و دو سنگ شمرد و رفت به سمت امام زاده، کنار سنگ رنگ و رو رفته ی همیشگی نشست، باد و باران نیمی از اسم را خورده بود و از فامیل فقط یک حرف باقی گذاشته بود، دست روی حروف کشید و خاند: «...دا س....»دو تقه به سنگ زد و گفت: «سلام آیدا جانم» بعد شروع کرد به خاندن فاتحه، آرام و شمرده، همیشه موقع فاتحه خاندن یاد دایی جوان مرگش می افتاد که می گفت: «خاندن فاتحه اندازه ی شمردن از یک تا سی و سه طول می کشد، خودم حساب کرده ام، همیشه جای فاتحه خاندن عدد می شمارم!» خنده اش گرفت ولی جلوی خودش را نگه داشت و ادامه داد، «کفون احد» آخر را که گفت دو تقه ی دیگر زد روی سنگ و بلند شد.چشمهایش را از نمی که با آب دهان بر آنها دوانده بود پاک کرد، چشمک ریزی رو به سنگ قبر پراند و راه افتاد، چهل و دو سنگ شمرد و از امام زاده دور شد، ایستاد، نیم چرخی زد و چهار ردیف هم رفت جلو، کنار کاج که رسید برق شادی دوید توی چشمهایش، نفس راحتی کشید و آرام رفت توی قبر خودش، شوقی لبهایش

را می لرزاند، دراز کشید، چشمهایش را آرام بست و... دوباره مرد.حالا نوبت زنش بود.. 

مرگ و خودکشی

 



نویسنده : ابوذر افضلي تاریخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:داستان های عاشقانه غمگین, داستانک , مرگ,
بیست تمپ
درباره سایت
تصویر وبلاگ

من سنگینی میکند بر جسم خسته ام ... میتونید عضو بلاگ "خودکشی" شوید...
آرشیو سایت
پیوندهای روزانه
امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 106106
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

20Temp | بیستــ تمپابزار فتوشاپتصاویر وکتوردانلود نرم افزار گرافیکآموزش فتوشاپکاغذ دیواریپوسته و قالبقالب بلاگفا قالب پرشین بلاگقالب میهن بلاگکد و اسکریپت
با کلیک روی +۱ ما را در گوگل محبوب کنید